کودک انسان در بدو تولد، نمیداند خوب چیست و بدی کدام است، امّا فطرتاً خوبیها او را شادمان میکند و از بدیها گریزان است. لوحی سپید در ذهن و لوح پاکیزۀ دیگری در دل دارد که آمادۀ پذیرفتن است. کودک، مطلقاً براساس غریزه رفتار نمیکند؛ اگرچه از غریزه چندان هم بیبهره نیست. او آمده است تا شکل بگیرد و کامل شود.
کودک برای ادامه زندگی به صورت مطلوب و متعالی به جسم و روانی سالم نیاز دارد. جسم و روح در پیوندی تنگاتنگ، از یکدیگر تأثیر میپذیرند و این تأثیر و تأثرها تا لحظۀ مرگ ادامه دارد. او برای سلامت جسم، به تغذیۀ سالم نیاز دارد و سلامت روح نیز بیتردید، غذای پاکیزه میطلبد.
ادبیّات کودک، تأثیر بسیاری در سلامت ذهن و روان او دارد. ذهن کودک برای فراگیری شکل گرفته است و روند فراگیری در او بسیار قدرتمندتر از بزرگسالان است؛ بنابراین بر والدین است که تغذیۀ ذهن و روان کودکان را مدیریت کنند. بخش اعظم اندوختهای که آنان را به این هدف میرساند، بیشک در خزانۀ ادبیات است. بچّهها مانند نهالهای ترد و نازک هستند. باغبان مهربان هیچوقت بذر را نمیکارد که بعد آن را به حال خود رها کند. باغبان بذر را آبیاری میکند و در برابر علفهای هرز که ممکن است مانع رشد دانه بشوند، از گیاهان محافظت میکند. او میداند که راستکردن نهالی که کج کاشته شده و رشدکرده بینهایت دشوار است» (روشن، 1391: 31).
شعر و داستان و همۀ قالبها و انواع کودکانه، هریک در جایگاه خود نقشی در آموزش و پرورش کودکان دارند که در این میان جایگاه قصهها بهمراتب برجستهتر از انواع دیگر است. برای اینکه یک قصّه بتواند واقعاً توجّه کودک را جلب کند باید او را سرگرم سازد و کنجکاویاش را برانگیزد؛ امّا برای غنیسازی زندگی کودک، قصّه باید علاوه بر سرگرمسازی و تحریک کنجکاوی، تخیّل او را برانگیزد و به او کمک کند تا فهم و ادراک خود را بالا ببرد و عواطف خویش را منظّم سازد؛ علاوه بر این، با نگرانیها و آرزوهای کودک هماهنگ شود تا کودک بتواند به مسائل و مشکلات خود پی ببرد و در همان حال، راهحلهایی برای مسائلی که او را پریشان میسازد، به او عرضه دارد.
خلاصه آنکه قصّه باید در یک زمان با همۀ جنبههای شخصیت کودک ارتباط حاصل کند، بیآنکه هرگز جدّی بودن معمّاهای درونی او را از نظر دور دارد، بلکه برعکس آنها را کاملاً باور کند و پا به پای آن اعتماد کودک را نسبت به خود و آیندهاش بیفزاید» (بتلهایم، 1387: 25).
نهتنها در روانشناسی کودک که حتی برای بزرگسالان نیز، قصهها جایگاه منحصربهفردی در درمان ناهنجاریها دارند؛ تاجاییکه روش درمانی به نام قصهدرمانی» به وجود آمده است؛ چنانکه پیش از این نیز بود: قصهدرمانی یکی از شیوههای درمانی مرتبط با کتابدرمانی است. نوشتن داستان با درونمایه روانشناختی از حساسترین عرصهها در ادبیات کودک و نوجوان به شمار میآید. داستاننویسی برای بچهها با هدف کاویدن روانشان، اصلاح رفتارها و کمک به شناخت آنها از درونشان مستم رعایت نکات بسیاری است و ذرهای بیدقتی تأثیر سوء بر جای خواهد گذاشت. مبتکر این شیوه درمانی را میلتون اریکسون (نابغه روان پزشکی و هیپنوتیزم درمانی) دانستهاند؛ به همین علت در مواردی به قصهدرمانی، اریکسوندرمانی» هم گفتهاند» (علیزادهبیرجندی،1381: 176).
کودک به هنگام شنیدن داستان، ناخودآگاه خود را در جایگاه قهرمان داستان قرار میدهد و با او همانندسازی» میکند. گاهی مشکل قهرمان داستان از نوع مشکلی است که کودک با آن درگیر است. گاهی در داستان راهحل آن را مییابد؛ بدون اینکه ظاهراً در پیداکردن چنین راهحلهایی، یک بزرگتر به یاری او آمده باشد و یا شخصی مستقیم به او گفته باشد، این کار را انجام بده یا برخلاف آن عمل کن. روانشناسان مراحل تأثیر داستان بر روح و روان کودک را اینگونه تبیین میکنند: با مطالعۀ داستانهای خوب و متناسب با نیاز، کودک و نوجوان میتواند خود را جایگزین شخصیت یا شخصیتهای اصلی داستان کند و از این طریق در انگیزهها، تعارضها و تجربههایشان سهیم شود. به این ترتیب، داستان بخشی از تجربۀ شخصی او میشود. به این روند همانندسازی» میگویند. همانندسازی به کودک و نوجوان کمک میکند، مشکلات خود را بشناسد. در واقع این فرایند، چالشی ذهنی برای خودآزمایی و مسألهگشایی بدون دخالت دیگران است. در طول فرایند همانندسازی، کودک و نوجوان از دیدگاه شناختی تجربههای قهرمان داستان را با تجربهها و یا مشکلات خود مقایسه میکند. به این فرایند درونسازی» گفته میشود. درصورتی که تفاوتی بین تجربههای پیشین و تجربههای قهرمان داستان ببیند، به تفکر در مورد تجربههای پیشین وادار میشود و در بسیاری موارد به تغییر آنها میپردازد. تجدیدنظر در تجربهها را برونسازی» میگویند. مانند کودکی که آموخته است در مقابل اذیت همسالان باید به آزار آنها بپردازد؛ پس به اصلاح تجربه و باور پیشین میپردازد و میفهمد محبت بهتر میتواند کارساز باشد. تأثیر برونسازی را میتوان در تغییر رفتار فرد مشاهده کرد» (پریرخ، 1388: 52 و53).
در این فرایند، کودک میتواند هیجانهای نهفتۀ خود را تخلیه کند و به آرامش روانی برسد. درصورتیکه رابطهای بین مفاهیم کتاب و تجربهها به دست آید و خواننده بتواند خود را جانشین قهرمان داستان کند، درحقیقت کتاب را وارد زندگی خود کرده است. او مفاهیم را به صورت مجرد نمیپذیرد، بین تجربههای خود، تنشها، موفقیتها و شکستها و تجربههای قهرمان رابطه برقرار میکند و به آرامش روانی میرسد؛ به این فرایند، پالایش روانی» و یا تخلیۀ هیجانها» گفته میشود. به عبارت دیگر، درونسازی و برونسازی، به پالایش روانی منجر میشود. در اثر پالایش روانی، تنشهای کودک کاهش مییابد و کودک موفق میشود، هیجانهای نهفتهای را که امکان بروز نداشتهاند، تخلیه کند» (همانجا).
از دیدگاهی دیگر، از لحاظ کیفیت تاثیرگذاری بر مخاطب، قصه و تمثیل، به چهار قلمرو تقسیم میشود:
قلمرو شناختی: توانایی قصه در انتقال دانش و کمک به فرایند حل مسأله.
قلمرو عاطفی: قصه باعث پالایش عاطفی- هیجانی و امیدآفرینی میشود.
قلمرو بینفردی: قصه باعث ایجاد و خلق پیوستگی و رابطه انسانی- اجتماعی افراد با یکدیگر میشود (پیوند اجتماعی)
قلمرو شخصی: قصه باعث بصیرت و بینش میشود، چراکه فرد خود و مسائل مبتلابه زندگیاش را در روایت دیگران مشاهده کرده و درک بهتری از خود و مشکلش پیدا میکند» (صاحبی، 1389: 12).
البته چگونگی گفتن داستان برای کودکان یا به تعبیری قصهگویی» نیز از اهمیت شایانتوجهی برخوردار است و شیوههای خاص خود را دارد. نظریهپردازان معتقدند یک قصهگو باید:
درباره این سایت